جدول جو
جدول جو

معنی خاش گوشت - جستجوی لغت در جدول جو

خاش گوشت
خوش قدم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لِ)
نقطه های برجسته از گوشت که گاهی بر پوست بدن انسان باشد
لغت نامه دهخدا
لطیف گوشت:
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر آزاده بود
شد بگرمابه درون یک روز غوشت
بود فربی و کلان و خوبگوشت،
رودکی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
پاکیزگی گوشت. حلیت گوشت، مرافقت با مردمان. خوش خلقی، زود التیام پذیری بدن در مقابل خستگیها و جراحات
لغت نامه دهخدا
عضله، ماهیچه، یربوع متن، (یادداشت مؤلف) :یرابیعالمتن، موش گوشتها، (صراح اللغه)، موش گوشتهای پشت، (منتهی الارب)، و رجوع به عضله و ماهیچه شود
لغت نامه دهخدا
قسمتی از گوشت گوسفند، کسی که زود چاق شود
فرهنگ گویش مازندرانی